دستی درون خواب ما فرمان آتش داد
دريای روياهای فردا پُرتلاتُم شد
ریش و عبا همچون وبا بگرفت ایران را
خود- برتر- انگاری و بیقی شاخ شد، دُم شد
فواره ی خون شد نماد آرمانخواهی
زهد و ريا، پروانه ی حق تقدّم شد
شيطان تعارف کرد و آدم خورد گندم را
اما چـرا در اين مـيان، بـدنـام گـندم شد؟
اين گونه، از هم دست های ما جدا گشتند
اين گونه، روياهای ما گم در دلِ خُم شد
بيزار گرديديم از يکديگر و از خويش
وقتی که مذهب باعث سوء تفاهم شد.
........
هربار که ناگزیر از ساختن واژه ای می شوم و یا واژه ی کم کاربردی را بکار می برم، بیاد واکنش دوستانی می افتم که در گستره ی زبان شناسی، از دانش و آگاهی و حساسیت و ذوق آنها بسیار آموخته ام. کسانی چون؛ داریوش آشوری، پری آرین، کی برکان بارن و چند تنِ دیگر. کاربردِ واژه های "پاچه - ورمال" و "بیق" در این منظومه کوتاه، مرا در گستر
ه ی خیال در برابر واکنش این دوستان واداشت
.............
نوشته های دیگر