گـُوبـــاره
 

Saturday, April 09, 2016


شــــیوه داعشی 


هر حکومت دینی، ناگزیر از گزینش شیوه داعشی در رویارویی با مردم است. این چگونگی از آنروست که کشورداری نیاز به مدارا دارد. اما مدار با آئین دینداران بیگانه است. فراتر از آن، هیچ دینی آیین کشور داری ندارد. در هیچ دینی نیز، گفتمان ‏هایی بنام "انسان"، "آزادی"، "اخلاق" و "کشور"، به معنای مدرن آن‏ ها یافت نمی ‏شود. هر دینی تنها پیروان خود را انسان می ‏شمارد و پیروی بی ‏پرسش از فرمان‏ های خود را اخلاق می‏ خواند. "کشور" در فرهنگ سیاسی جهانِ مدرن، زمینه جغرافیایی "ملت" است. اما ملت در فرهنگ دینی معنای دیگری دارد. برای نمونه، اسلام، تنها "ملت ابراهیم" را که پیروان دین ‏های ابراهیمی هستند، ارج می ‏نهد و ملت ‏های دیگر را به رسمیت نمی‏ شناسد و آن ها را نجس و کافر و دوزخی می ‏داند. پس هر حکومتی که با نام اسلام برپا شود، هر اندازه نیز که خوش چشم انداز باشد و گردانندگان آن نیکخواه مردم باشند، ناگزیراز کشیدن شدن به خونریزترین و ویرانگرترین حکومت‏ های تاریخ خواهد شد.
خمینی و دار و دسته ‏اش، نه آنگونه که بسیارانی می پندارند، دست نشانده بیگانگان بودند و نه بدخواه مردم. آن ها با این باور که اسلام برای همه پرسش‏ها پاسخ دارد، پا به کارزار سیاست نهادند، اما هنگامی که به پوچی باور خود پی بردند، مزه قدرت آنان را درگیر و اسیر خود کرده بود. پس دل بریدن از آن را به زیان "بیضه اسلام" ‏دانستند. داستان این گونه بود که گروهی تهیدست، ساده انگار و ناآگاه، که از روستاها و دوزخی ‏ترین بخش‏ های شهرهای بزرگ، تکبیرگویان، آسیمه‏ سر و پرخاشگر، خود را به کاخ‏ های سعدآباد و نیاوران و ویلاهای دور و بر آن ها رسانده بودند و در آنجاها جا خوش کرده بودند، دل بریدن از آن "مکان‏ های شریف" را دور از انصاف می دانستند. پس فتوا دادند که "امروز حفظ نظام از اقامه نماز هم مهمتر است". یعنی که جای ما خوب است و دیگر کاری به این که در اسلام سیاست و حکومت و علم و این‏ ها هست یا نه، نداریم.
نابرده رنج، گنج میّسر که می شود
دیگر خدا و مذهب و قران زیادی اند
اکنون اوباشِ حاکم برایران، این نکته را بدرستی دریافته ‏اند و می ‏دانند که تن در دادن به اندک ‏ترین خواسته‏ های مردمی، آغاز ِ پایان حکومت اسلامی آنان خواهد بود. در سی و اندی سال گذشته، هربار که اندک روزنی به سوی امید و آرمان ‏های انسانی باز شده است، واکنش این حکومت، موج ویرانگری از خونریزی و لوَردن مردم بوده ‏است. ناسازگاری دین و انسان، داستان تازه‏ ای نیست. این داستان هیچ پیوندی نیز با دنیای مدرن ندارد. دین در سراسر تاریخ دراز دامن اجتماعی انسان، بزرگترین آفت ذهن و زبان و زمان او بوده است. همه دین ‏ها با ادعای آورندگانشان، برای رستگاری انسان پدید می‏ آیند و اگر به آن ‏ها میدان داده شود، اندک اندک انسان و انسانیت را به نابودی می کشند. مومنان راستین، هماره شرمسار از ناتوانی در ریختن خون گناهکاران زنده‏ اند. خوشبختانه اکنون در خاورمیانه، ژرفا و پهنای بلای بزرگی که بر سر ایران و ایرانیان آمده است، اندک اندک دارد برای همگان آشکار می‏ شود. بدبختانه این آشکاری، بهای بسیار گران و گزافی برای مردم آن گوشه از جهان داشته است.
بله، هر حکومت دینی، با هر انگ و رنگ و چشم‏ اندازی که باشد، اگر به خواسته ‏های مردم تن در دهد، در اندک زمانی برچیده خواهد شد و اگر بخواهد بماند، ناگزیر از خونریزی و ویرانگری و دهشت زایی هماره و همگانی‏ ست. چنین است که می‏ گویم که هر حکومت دینی ناگزیر از گزینش شیوه طالبانی در رویارویی با مردم است.
***
۷۲. از این قلمرو ظلمت
می گوید هشدار که هرگونه ستیز با غرب و فرهنگ غربی، ريختنِ آب به آسیاب ارتجاع است و همصدایی با آن ‏هایی ست که سال‏ هاست دکانی بنام " مرگ برآمریکا" باز کرده اند و از برکت این شعار به چه و چه ‏ها که نرسیده اند، یعنی که رسیده اند و آمریکا را نیز به چه ‏ها که نرسانده اند. می گوید که یکی از کارهای این دکان، پدید آوردن ِ دشمنی افسانه ای برای امریکاست که پس از فروپاشی شوری، دربدر در پی ِ یافتن ِ جانشینی مناسب برای لولوی کمونیسم بود تا توجیهی برای هزینه ‏های نظامی خود بیابد. این ‏ها ما را و دین ایمانمان را به دشمنی که امریکا می خواست، بدل کردند. چنین است که امروز عرصه برهمه مسلمانان در همه جای جهان تنگ‏ تر شده است. هشدار که ناخواسته همرای دشمنان خویش نباشی.
می گوید: بله، من هم می دانم که فرهیختگان و روشن رایان غربی نیز از آتشی که امریکا در جهان، بویژه در خاورمیانه برپا کرده است، دل پرخونی دارند و به جنگ با آن برخاسته اند. اما آنان از دیدگاهی به این کارزار می‏ نگرند که ما را با آن کاری نمی ‏تواند باشد. اینجا ایران است و من ِ ایرانی باید دریابم که کیستم و در هزاره سومِ در این گوشه از جغرافیای جهان، جایم در کجای تاریخ است. چگونه بودن کاربسیار دشواری است. همیشه نیز چنین بوده است. اما انگار در روزگار ما دشوارترین کار شده است و سیاسی ترین پرسش زمانه ما نیزهم.
اینجا تهران است و من انگار هنوز در آغاز تاریخ ام در این گوشه از جغرافیای جهان - سخنان چامسکی- با آنکه روزی شاگرد او بوده ام - گرهی از کار من باز نمی کند که هیچ، بر گیجی و ویجی و ناهنجاری‏ های ذهنی ام نیز می افزاید. سخن کوتاه، کاری نکن که هم سیخ بسوزد و هم کباب! چامسکی ایرانی نیست و پس، آنچه می ‏گوید، زیبنده انساندوستی دریا دلی چنوست که جهان را تهی از دیوان و دیوانگانی که بربام جهان نشسته اند، می خواهد. سخنان او نه از جنس دکانداران "مرگ برآمریکا" که همتاقه پرخاش ‏های گاندی و نلسون ماندلا و برتراند راسل و سارتر است. این گرانان جهان، سخنانانشان همه انکار فریب و ریا بوده است و با هیچ ترفندی نمی‏ توان معنایی دیگر از آن‏ ها مراد کرد. اما تو...!؟ هشدار که ایرانی باید با چشمداشت به رویدادهای سرزمین خود و معناهایی که از سخنانش می توان مراد کرد، سخن بگوید، یا نگوید.
هشدار که شعار ِ "مرگ برامریکا" بسیارانی از هم میهنان و هم کیشان و همسایگان ما را – بی که باید - به کام مرگ نابهنگام و نیستی ِ بی هدفت فرستاده است و هم اکنون هماره ما را از پادافره ای که در راه است می ‏هراساند.
در بیشتر کشورهای غربی، سه گروه از دولت‏ های خود بیزارند؛ نخست نژاد پرستان ِ افراطی که جهان را از دریچه بسیار تنگ نژاد ستایی می نگرند. دیگر چپی ‏های دو آتشه و ساده انگار، که بیرون از دایره قدرت، خواهان دگرگونی انقلابی جهان اند و سوم روشنفکران پست مدرنی که با تردید به پروژه مدرنیت می نگرند و پدیدارهای آن را به پرسش می گیرند. بسیاری از روشنفکران کشورهای پیرامونی نیز با توجه به تاریخ مبارزات استثمارستیزی خود، فرهنگ غربی را عامل اساسی بحران ‏های خود می دانند و امریکا را که اکنون سردمدار و پرچمدارِ فرهنگ جهانگشای غرب است، بزرگترین دشمن خود می پندارند. یکی از گرفتاری‏ های اساسی این روشنفکران آن است که از ادبیات سه گروهی که از آنها سخن رفت، در راستای هدف‏های خود بهره می جویند و آن را گواهی بر نادرستی ارزش ‏ها و بنیان ‏های فرهنگ غربی می‏دانند و بدینوسیله ورشکستگی آن را اعلام می کنند. این چگونگی بر بحران ذهنی جوانان در آن کشورهای پیرامونی می افزاید و راهیابی آنان را هرروز دشوارتر می کند. برنمودن و پٌرنما کردن انتقادهای زیستبوم گرایان و پست مدرنیست ‏ها و چپی ‏ها و راستی‏ های اروپایی درپسزمینه ‏های بومی خود معنا دار و بجاست، اما ترجمه و ترابری آنها به فرهنگ ما کمکی به راهگشایی برای فردایی بهتر نخواهد کرد.
سیستم دفاعی هر فرهنگی می خواهد که دارندگان آن فرهنگ، خود را خوشبخت ترینان برروی زمین بپندارند. این سیستم که با آموزش و پرورش به درون ما راه می یابد، ناخودآگاه، ما را کارگزار فرهنگمان می کند تا هماره و در همه جا از آن فرهنگ و ارزش‏ های آن جانبداری کنیم. چنین است که بسیاری از پروردگان همه فرهنگ ‏ها، ریشه همه نیکی‏ ها را در فرهنگ و سرزمین خود پی می جویند و هر آنچه در هرزمان شایسته و بایسته است را از آن پیشینیان خود می دانند. این چگونگی که در فرهنگ ما هنر را نزد ایرانیان می داند و بس، درفرهنگ های پیرامونی، با بيماری خود خرد بینی در برابر غربیان آمیخته است و روشنفکران بومی را به مبارزه با غرب فرامی‏ خواند. چندی از منابع آماده ای که این روشنفکران برای گواهی بر ادعاهای خود دارند، ادبیات پست مدرن، نوشتارهای مارکسیست‏ های معترض و فمینیست‏ های اروپا و امریکاست. بسیاری از این منابع، سیستم دموکراتیک غربی را – گاه البته بدرستی - ناسالم و ناسازگار و ورشکسته و در حال فروپاشی می نمایانند. اگرچه این سخنان گاه به مذاق برخی مردم کشورهای پیرامونی خوش می آید و رسانه های دولتی برخی از این کشورها نیز شبانه روز، آن‏ ها را نشخوار می کنند. اما مخاطبان واقعی آن ها در غرب، دایره کوچکی از مردم اروپا و امریکاست.
نگرش روشنفکری ما باید از دیدگاه سود و زیان همگانی و ارزش ‏های فرهنگی ‏مان شکل گیرد و در راستای این نگرش با چشمداشت به روندها و رویدادهای جهانی پرورده شود.
ـــــــــــــــــــــــــ
از این قلمرو ظلمت گذشتن آسان نیست
دلی به روشنی آفتاب می خواهد
(حافظ)


Post a Comment
Comments: Post a Comment
Free counter and web stats blog counter
seedbox vpn norway