روزی که ايمان باعث سوء تفاهم شد
همزيستی همداستانی همدلی گم شد
ترفند باز ِ پاچه- ورمالی رسيد از راه
ژرفای چشم انداز، خالی از ترنُم شد
دستی درون خواب ما فرمان آتش داد
دريای روياهای فردا پُر تلاتم شد
فواره ی خون شد نماد آرمانخواهی
زهد و ريا پروانه ِ حق تقدّم شد
شيطان تعارف کرد و آدم خورد گندم را
اما چرا در اين ميان بدنام، گندم شد
اين گونه، از هم دست های ما جدا گشتند
اين گونه، روياهای ما گم در دل خُم شد
بيزار گرديديم از يکديگر و از خويش
وقتی که ايمان باعث سوء تفاهم شد