چرا دل بريدم؟
زقانون ِ سبزی که می زيست در من
چرا دل بريدم؟
چرا با تب ِ چشمه های زلالی
که از شور و نور و نوازش روان بود
نرفتم؟
چرا با خيالی که خوشتر
زرنگين کمان بود
نماندم؟
و از آنهمه آرزوهای شيرين
گذشتم؟
عجب سخت آسان گرفتم!
چرا قلک کودکی را شکستم!؟
ميان ِ من و تو،
چه گمراه راهی ست !
چه چاهی ست!!
و از آنچه مانده ست
آهی ست.
چرا دل بريدم
از انديشه سبزِ سبزه
از آئينه چشم ِ چشمه
و از هرچه شور و شدن بود؟
چرا دل بريدم؟
چه ديدم
چه شد
چون
چگونه کدر شد
زلالای ناب روانی که "من" بود؟