گـُوبـــاره | |||
Saturday, November 02, 2024
روزگارِ ســیاه دوران میانی تاریخ اروپا را، که با فروپاشی امپراتوری روم باستان در اوان سده پنجم ترسايی آغاز شد و هزار سالی دنباله داشت، قرون وسطا و یا " روزگار سیاه"، خوانده اند. اگرچه من کاربردِ این واژه ی باردار را در روزگارِ کنونی برای بیان تباهی نادرست می دانم، اما برای حفظ امانت ناگزیر از آوردن آن در این یادداست هستم. مراد از سیاهی آن روزگار این است که در آن روزگاران، خرافه و خامی آنچنان فراگیر شده بود، که اندیشیدن، کژرفتاری بزرگی پنداشته می شد و پادافره ای گران داشت. روزگار سیاه، روزگاری بود که انسان را بهره ای از پرتو چراغ خرد نمی توانست باشد و نادانی و ناتوانی همگانی در سایه آموزه ها و اداره جامعه بدست کشیشان و کارگزاران ِ کلیسا، آنگونه بود که توانایی تمیز نیک و بد برای کسی آسان نبود. این شیوه زیستی که انسان را از اندیشیدن می رماند و اندیشمندان را گوشمالی می داد، ذهنیت ویژه ای پدید آورده بود که می توان آن را "ذهنیت قرون وسطایی"، خواند. این یادداشت کوششی برای شناساندن این ذهنیت و برآیه های رفتاری و کرداری آن است. گفتیم که دروان میانی تاریخ ِ اروپا، یعنی روزگاری که اروپاییان کنونی، آن را روزگار سیاه تاریخ خود می دانند، از سده پنجم آغاز شد و هزار سال دنباله پیدا کرد. سپس با درخشش خورشید روشنگری در سده پانزدهم میلادی به زباله دان تاریخ اندر شد. این دوره هزار ساله در تاریخ اروپا، درازترین دوره تاریخی این بخش از جهان است. دوره ای که تا چند سال پیش، تاریخ نگاران اروپایی از آن به آسانی می گذشتند و آن را روزگار سیاه خود می خواندند و ویژگیِ اساسیِ آن را حکومت کلیسا برجامعه می دانستند. در دهه گذشته، برخی از اندیشمندان و تاریخ نگاران اروپایی، این دوران را بیش از پیش در دیدرس و دسترس خود نهاده اند و اندک، اندک به این باورمی گروند که ریشه های اندیشه های مدرن را باید در گمای هزارتوی آن روزگار سیاه، پی جُست. این چگونگی هم اکنون چراغ اندیشه برخی از اندیشمندان غربی را در گستره های آکادمیک بر روی شناسایی ذهنیت قرون وسطایی تابانده است. به گمان من دنبال کردن اين رشته، برای ما ایرانیان نیز می تواند سودمند باشد. سیاهی در فرهنگ های هند و اروپایی، اشاره به ناتوانی در گزینش دارد. بینایی انسان که برترین حس از حس های پنجگانه است، تنها در پرتو نور کار می کند. چشم انسان درتاریکی کارایی ندارد زیرا که انسان، جانوری روز- بیدار و شب- خواب است. این گونه جانوران، دایره های طبیعی خیز و خواب ویژه ای دارند که با خورشید کار می کند. این دایره را ساعت زیستی (بیولوژیک) نیز می گویند. یکی از برآیندهای این ساعت، این است که در پرتو کارکردِ آن، انسان هرپگاه با رویش خورشید می روید و با سرزدن آن سرزنده می شود و موج هستی و کار و کوشش در تن و جانش در نیمروز به اوج می رسد وسپس اندک اندک با غروب خورشید، کارایی او نیز فروکش می کند و سپس تر، با تاریک شدن هوا، خواهش ِخواب در او در می گیرد. چنین است که برآیش شناسان، بهترین زمان برای پرداختن به کارهای دشوار و اندیشه خواه را، اندی به نیمروزمانده می دانند. پرت نشویم. آنجا که نور نیست و چشم نمی بیند، توانایی گزینش با کاربرد بینایی از انسان گرفته می شود. روزگار سیاه، اشاره به روزگاری ست که انسان نمی توانست در پرتو چراغ خِرَد خود، نیک را از بد باز شناسد. روزگاری آنچنان تیره و تار، که اندیشیدن ناممکن بود. در آن دوران، رد پای آموزه های کلیسا درهمهِ سویه های زندگی مردم دیده می شد و گریزی از آن نمی توانست باشد. این شیوه فرمانروایی، اندیشیدن را برنمی تافت و تکروی و به خویش اندیشی را به بدترین شیوه گوشمالی می داد. این چگونگی، ذهنیتی هراسیده و خالی- از- خویش پدید می آورد. ذهنیتی که همه چيز در آن است و هيچ چيز در آن نیست! ذهن انسان، نهانخانه اندیشه ها و خیال های اوست. جایی که همه کمبودها و ناداری ها را درآن می توان جبران کرد. جایی که ندار، می تواند خود را دارا بپندارد و زشت، خویشتن را زیبا. جایی که زایشگاه همه پدیدارهای جهان و رویشگاه همه اندیشه های ممکن بوده است. پس اگر دین و آئین و مرام و مسلکی بخواهد که خود را در دل و جان مردم جا دهد، ناگزیر از دستبرد به ذهن مردم و جاخوش کردن درآن است. این چگونگی با خالی کردن ذهن، از دارنده اصلی آن آغاز می شود. ذهنیت قرون وسطایی، ذهنیتی "دیگر گزین" بود. این ویژگی ریشه در فرمانروایی کلیسا برسرزمين های اروپایی در آن روزگار داشت که همگان را بره وار، پیرو آئین ترسايی می خواست و رستگاری را در دلسپاری و سرسپاری به فرمان های آن آئین می دانست. آئین ترسايی نيز، مانند همه دين های ابراهیمی، رستگاری را در تهی شدن انسان از خویش و سرسپاری به سود همگانی تعریف می کند. از چشم انداز دین های ابراهيمی، سود و زیان هر جامعه، بسی بزرگتر و برتر از جمع سود و زیان همه افراد آن جامعه است و خوشبختی فرد، تنها در پرتو خوشبختی جامعه معنا پذیر می باشد. پس اگر همگان دست از خویشتن- خواهی و خودپسندی و خودمداری بردارند و در پی خوشبختی همگانی باشند، آنگاه، جامعه از زشتی و پلشتی تهی می شود و همگان هماره درآبادی و آزادیِ آميخته با شادی خواهند زیست. گرفتاری این چشم اندازها این است که گروه حاکم، هميشه و در همه جا، سود و زیان خود را، سود و زیان جامعه می خواند و می داند. در جامعه ای که رده ها، گروه ها، دسته ها و رسته های گوناگون، با نیازهای ناهمانند وجود دارند، "سود همگانی"، سخنی بی معناست. هیچ آئین نامه ای در جهان، دربرگیرنده نیازهای همگانی نمی تواند باشد. با این همه، آئین ها و ایدئولوژی ها برآنند تا با دست یابی و جاخوش کردن در ذهن هر فرد در جامعه، او را ابزار کارخود کنند و از او کارورزی تهی از خویش بسازند. چنین است که گاه فردی، با دست خود جلیقه انفجاری می پوشد و با پای خود به پیشواز آتش و مرگ می رود. روزگار روشنگری که در پی روزگار سیاه پدید آمد، ذهن انسان را خانه خواهش های او کرد و خویشتن-خواهی را ارج نهاد و تن انسان را زیبا و ستودنی و درخور عشقباری ِعشق رومانتیک دانست. این گونه بود که فرد در جهان، نگین هستی پنداشته شد و خواهش های فردانی و نفسانی، از زنجیر بایدها و نبایدها رهید و از زیر زمین بیرون آمد و سوژه های پسندیده و پذیرفتنی ادبیات شد. یکی دیگر از ویژگی های ذهنیت قرون وسطایی، جزمی اندیشی و قطعی نگری آن بود. در آن دوران هر قوم و قبیله ای درلاک بومی خود پیچیده بود و نبودن پیوندها و رسانه های همگانی سبب می شد که هرگز کسی فرصت مقایسه و برابر گذاری اندیشه ها و رفتارها و کردارهای دو گروه را نداشته باشد. از سویی نیز ادبیات مذهبی، هرگونه اندیشهِ خود جوش و نوآورانه را نکوهش می کرد و راه ها و رسم های اجتماعی را هماره همسان و پایا می خواست. انسان گوهری ذات کاو دارد و هماره در پی یافتن چند و چون و چرای پدیدارهای جهان است. این چگونگی از آنروست که زیستبوم دگرگون شونده انسان نیازمندِ فرهنگی هماره دگرگون شونده و دگرگون کننده است. اگر قرار باشد که زیستبوم انسان در سرزمینی دگرگون شود و راه ها و رسم ها و شیوه های بهره وری از آن همسان بماند، مردم آن سرزمین به ناگزیر به پرتگاه نابودی خواهند افتاد. چنین است که ستیز مردم با فرهنگ های تغییر ستیز، ستیزی هماره و بی پایان است و این کشمکش همیشه بسود مردم پايان می يابد. با این همه، آئین ها و ایدئولوژی ها، در پی ساختن ذهنیتی هستند که در آن همه افراد در جامعه راه ها و روش های موجود را درست و دائمی بدانند و هرگز دست از آنها برندارند. چنین است که در درازنای تاریخ، حاکمان و زورمندان همیشه از دانایان و افسونگران و زبان بازان و معرکه گیران می خواسته اند که ترفندی بدانان بیاموزند که با آن خود را در دل مردم جای دهند. بسیاری از متون تاریخی و ادبی هر جامعه، کوشش هایی این چنینی ست. نمونه های فارسی این چگونگی؛ سیاست نامه، گلستان سعدی و اندرزنامه های بی شماری ست که در راستای استوارتر کردن حکومت ها نوشته شده است. یکی دیگر از ویزگی های ذهنیت قرون وسطایی، تعریف انسان با آن که نیست، است. در آن روزگاران مردم خود را نه با آنچه بودند، بلکه با آنچه نبودند تعریف می کردند. این چگونگی با پنداره ها و انگاره های ذهنی درباره مردم سرزمین های دیگر شکل می گرفت. برای نمونه، نخست مسلمانان را در ذهن خود مردمی جنگلی و خونخوار و ستیزه جو می پنداشتند و سپس خود را خالی از این خُلق و خوی می انگاشتند. یا یهودیان را قومی دیوگون و سیاه کار و تنگ چشم می دانستند و خود را از خالی از هریک ازاین ویژگی ها می خواندند. پس، "ما که هستیم؟"، از دیدگاه ذهنیت قرون وسطایی، با، "ما که نیستیم"، تعریف می شد. این چگونگی را امروز نیز در میان شیوه اندیشیدن مردم برخی از سرزمین ها میتوان ديد. در این شیوه اندیشيدن، نخست به همه اقوام و ملیت های دور و نزدیک، مُهر ويژگی هایی منفی زده می شود. این مُهر، زمینه ساز ادبیات کنایه آمیزی می گردد که شکل دهنده هویت خیالی قومی دیگر می شود. برای نمونه، مردم فلان قوم چنین اند و پيروان بهمان آئين چنان. مجموعه این ویژگی ها، فهرستی از آنچه ما نیستیم را فراهم می آورد که بدرستی نشان نمی دهد که ما که هستیم. در چنین فرهنگی، هر فرد با ایما و اشاره به ویژگی های اقوام و ملیت های دیگر، باید هویت قومی و یا ملی خود را بیابد. ویژگی دیگر ذهنیت قرون وسطایی، خود شیفتگی آن است. این ذهنیت خود را در مرکز هستی می گذارد و همیشه ارج گذارِ خود و فرهنگ خویش است. این ذهنیت با نسبی گرایی بیگانه است و هماره خود را بر بالای هرم ارزشی جهان جا می دهد و برترين می پندارد. در جنگ های صلیبی در روزگار سیاه اروپائیان، مردم با دل و جان به جبهه های جنگ می پیوستند و با تمام وجود می جنگیدند و شهید می شدند زیرا که را ه و روش خود را بهترین و برترین می پنداشتند و دشمن را دیوگون و دون مایه می دانستند و ریشه کن کردن او را بزرگترین خدمت به جهان می شمردند. هم نيز هرگز در راستی و درستی راه خود، دو دل نمی شدند و باور داشتند که اگر کشته شوند، يکسره به بهشت خواهند رفت. از اینرو، ذهنیت قرون وسطایی بهترین ذهنیت سربازی ست و همه ارتش های جهان، خواستار سربازانی این گونه اند که با باوری استوار، مبارزه با دشمن را راست و برحق و ارجمند و پربها بدانند. خود شیفتگی و برترپنداری ریشه درخودکامگی انسان دارد که برآیندی از ساختار ژنتیک اوست. این خوی جانوری، دیدگاهی رویاروی انسانمداری و برابر پنداریِ همگان است. در ذهنیت قرون وسطایی، جایگاه انسان در هرم ارزشی را، پایگاه مذهبی وی و میزان نزدیکی اش به راس آن هرم روشن می کرد. اما از دیدگاه انسانمداریِ مدرن، همگان بی چشمداشت به پایگاه اجتماعی و فرهنگی و جنسی و خانوادگی، دارای حقوق همانندی هستند که " حقوق بشر" خوانده می شود. Post a Comment زندگی در غربت آن هايی را که در بزرگسالی به آن تن می دهند، مچاله می کند. خواه غربت نشينی اختياری باشد و خواه به ناگزير. اين چگونگی اندک اندک روی می دهد و تا غريب بيايد بفهمد که بر او چه رفته است، کار از کار می گذرد. البته فهميدن اين رويداد کار هرکسی نيست و بسيارند کسانی که هرگز از آن با خبر نمی شوند. آنان که هماره با آخور نشخوار خود دلخوش اند، هرجا که زمينه چرايشان فراهم باشد را سرای خود می دانند. بسياری نيز از بازتاب های ناخوشايند اين رويداد آگاه می شوند، اما آن را نمی پذيرند و با آب و رنگ سياسی و فلسفی، به بهنمايی آن می پردازند؛ برای نمونه، اين که رفتن و جابجا شدن، هميشه به گواهی تاريخ سرچشمه آغازی تازه بوده است و بسياری از بزرگان جهان، پس از ترک يار و ديار خويش به بزرگی رسيده اند. اين که انسان بايد جهان وطن باشد و همه جای عالم را سرای خود بداند. اين که وطن و ميهن و اين گونه گفتمان ها، برآيندی از بيماری خاک و خون است و بايد از آن ها پرهيخت. و، نيز اين که زندگی در کشورهای " پيشترفته"، بسی بهتر از زيستن در سرزمينهای وامانده و جامانده و بحران زده است. شايد اين همه درست باشد، اما به گمان من، اين نکته نيز درست است که غربت، آن هايی را که در بزرگسالی به آن تن می دهند، مچاله می کند. شيوه ماندگاری انسان در جهان در کشاکش های زيستی وی با زيستگاهش شکل می گيرد. اين چگونگی که از راه فرهنگ رخ می دهد، بازتابهای بسياری برروی تن و جان انسان دارد که برخی تا پايان زندگی با او می مانند. نمونه اين چگونگی، زبان ِ تن انسان است که از راه دست و پا و لب و چشم و ابرو، پيام رسانی می کند.(1) اين زبان را تنها پرودگان فرهنگ آن زبان در می يابند. زبان ِ تن و ناگفته گويی با کمک اندام های تن، زمينه ژرف زيستگاهی دارد و در سرزمين های بيگانه، نيازمند به بازپردازی و برگرداندن است. نياز به بازپردازی و ديگر شدن در غربت، در زمينه های ديگر نيز روی می دهد. يکی از اين زمينه ها، آگاهی فرهنگی ست. غربت نشين مدام در کار مقايسه
رويه ها و سويه های فرهنگ خود ارزش های آن با فرهنگ ميزبان است. اين چگونگی روزی و
يا شبی بسود فرهنگ ميزبان پايان می يابد. ............ 1. Body Language Post a Comment Friday, October 11, 2024مردم ایران اکنون سال هاست که از دوسو آماج ننگین و نیرنگین ترین تبلیغاتِ سیاسی فریبکارانِ داخلی و خارجی هستند. از سویی حکومت آخوندها که مردمانِ ایران را بزرگترین دشمنان خود می داند، همیشه و در همه جا با زشت ترین پروژه های دروغ پردازی کوشیده است که شکست های پیاپی اش را پیروزی نشان دهد و ناکامی های و رسوایی های خود را به ایرانیانِ برونمرزی و گاه به بیگانگان نسبت دهد. از سوی دیگر، دولت های غربی که در پی بلعیدن دوباره ی ایران هستند، کوشش در گیج کردن مردم و گمراه کردان آن ها با پُر ترفندترین استراتژی های روانگردانی دارند. این استراتژی ها که از راه بکارگیریِ پلاتفرم های چند رسانه ای مانندِ: رادیوها، تلویزیون ها، سایت ها، پادکاست ها، روزنامه ها، سخنرانی ها و کنفرانس های گوناگون با کمکِ مزدورانِ ایرانی شان دنبال می شود، هدفی جز آفرینشِ آشوب ذهنی مردم و گمراه کردنِ آنان ندارد. در حقیقت جهانخوارنی که همه ی سرزمین ها را گستره ی سیاسی و اقتصادی خود می دانند و اکنون برای یورش به ایران دندان تیز کرده اند، در این که ایران هرگز نباید بدست ایرانیان اداره شود، با آخوندها هم رای و همگمان هستند. این گونه است که اکنون ایرانیان در تیررس سنگین ترین رگبارهای تبلیغاتی و پروپاگاندای حکومتی خودی و بیگانه می باشند. هم از این روست که امروز ایران تنها کشوری ست که بخشی از مردمانش حکومت های بیگانه را به بمباران کشورِ خود فرامی خوانند و هدف های مناسبِ این بمباران را نیز برای آن ها شناسایی می کنند. البته این نخستین بار نیست که کشور ما در چنین جایگاهی بوده است اما نخست بار است که ایران مُهره ی کانونی برنامه گسترده ای برای زیر و رو کردنِ خاورمیانه و بازآرایی نقشه ی کشورهای آن در راستای سود امریکا در پیوندِ با مبارزه آن کشور با چین است. البته ناگفته پیداست که آگاهیِ و هنگام شناسیِ ملت های منطقه و اراده ی آنان می تواند نقشه های شوم بیگانگان را نقش برآب کند. این چگونگی، نمونه های فراوانی در تاریخ داشته است. اما پیش آیندِ آن، فرارفتن از هیاهوی خیمه شب بازان و اراذل و اوباشی ست که جیره خوار حکومت های بیگانه اند و رو به آن حکومت ها و پشت به ملت خودشان کرده اند. بدبختانه امروز ما از این دست مزدوران بسیار داریم. اما خوشبختان شناسی آنان از دیگران چندان دشوار نیست. همیشه نشت مزدوری و دریوزگی این کسان از رفتارها و کردارها و سخنانشان پیداست. چندی از آنان آن گونه در رسانه های ایران سیتزِ برونمرزی سخن می گویند که گویی عکس نتن یاهو را در ماه دیده اند، اما از فیک بودن آن بی خبرند و نمی دانند که این فتوشاپ همان عکسی ست که پدرانشان نزدیک به نیم سده ی پیش در ماه دیدند! Post a Comment Saturday, October 05, 2024اهل دین تنها با علوم اجتماعی و هنر دشمنی ندارند، بلکه از علوم طبیعی مدرن هم می ترسند. از فیزیک و شیمی و دیگر علوم تجربی هم. ترس شان همیشه برای این بوده است که می دانند این علوم، با پوچاندنِ بنیاد افسانه ای "آیات و بینّات" دینی، آئین آن ها را بی بها می کند. گفتم "اهل دین" و نه آخوندها تا گفته باشم که این گروه تنها آخوندها نیستند. هرکه در جهانِ اندیشه، دلی برای اوهام افسانه ای دارد، از حقیقت گریزان است و بی که بداند و یا بخواهد، اهل این حلقه است. دینداری، پیش از آن که روشی رفتاری و کرداری باشد، منشی زیستی ست. منشی که ریشه ی تاریخی دارد و می تواند بسیار آسان ما را برای مبارزه با خودمان و با یکدیگر همگام کند و شکلی نهادینه به آن مبارزه بدهد. پرت نشویم. بله، اهل دین، تنها آخوندها نیستند و مبارزه با آگاهی و روشنگری نیز پیشینه ای دراز دامن در فرهنگ ما داشته است. من در این یادداشت، نامه ای را با شما در میان می گذارم که نمادِ کوچکی از آنچه می گویم است. در بهمن ما سال 1332 شمسی، نامه ای از سوی انجمن اصلاحات اجتماعی بخش 5 تهران به وزیر فرهنگ فرستاده شد که در آن از تدریس فرضیه ی داروین در دبیرستان های ایران شکایت شده بود و از وزیر خواسته شده بود که این کار که، "مخالف با اصولِ دیانت و متون قرآن کریم و متناقض با اصول ملیّت و شاهدوستی می باشد، منع شود." بهتر است متنِ نامه را در اینجا با پاسخ آن بیاورم: آقای جعفری کفیلِ خداشناس محترم وزارت فرهنگ اعضای موسس هیئت مدیره 24 نفری این انجمن حسب الامر جناب نخست وزیر که طی مرقومن 2309/2 تاریخ 32/10/13 امر فرمودند که به آنجناب تصدیع دهیم، خاطر عالی را قرین تصدیع می داریم. علاه بر این که تدریس فرضیه های داروین در برنامه مدارس متوسطه مخالف با اصول دیانت و متون قرآن کریم و متناقض با اصول ملیّت و شاهدوستی می باشد. ضمناً چون دوسال است که فرضیه مزبور به وسیله عده ای از دانشمندان انگلیسی و امریکایی که در کوه های البرز و جبال شرقی خاک عراق عرب، اسکلت هایی مربوط به انسان های 75 تا صدهزار سال پیش کشف کرده اند، باطل و مطرود شده است، لذا دستور فرمایید حال که چون جنابعالی در رأس فرهنگ کشور هستید و حال که شورای هدایتِ ملت تشکیل شده است، تدریس فرضیه های داروین از برنامه علوم طبیعی دبیرستان ها منع گردد، زیرا تدریس آنها تا به حال موجب شده است که لااقل هرسال صدها جوانِ سُست عقیده و بی ایمان و حتی بی وطن از دبیرستان های ما به اجتماع تحویل داده شود که هرگاه این جوانان معلم شوند، جهنمِ سوزانی از بی ایمانی و بی وطنی تشکیل خواهند داد و یقین بدانید مقدار عمده ای از فسادها و مخالفت هایی که با ملیّت ما شده است ناشی از تدریس فرضیه های مزبور بوده است که مخالت و تناقض تام با قران کریم دارد. از طرف اعضای انجمن (مُهر و امضای اعضاء) *** پاسخِ وزارت فرهنگ به نامه ی انجمن. انجمن اصلاحات اجتماعی بخش پنج تهران، نامه شماره 715 به تاریخ 32/11/12 که به عنوان جناب آقای جعفری کفیل محترم فرهنگ تقدیم داشته بودید، بدستور جناب ایشان، کمسیونی از چندتن از دبیرانِ متدّین و دانشمند تشکیل گردید و در نتیجه نظریاتی که داده اند برای آن انجمن محترم ارسال می گردد. ضمناً متذکر می شود که تا فرهنگیان متدّین و خداشناس، دین پرست و با ایمان مصدر کار هستند، ممکن نیست کوچک ترین فرضیه علمی و یا مباحثی که لطمه به دین و دنیای مردم این مردم مملکت دارد، بتواند در کلاس ها و دروس و ساحت فرهنگ مجال بروز پیدا کند. لذا مجال بدهیند که تا حّد ضرورت و امکان از آن ممانعت به عمل آید. ............. البته این کشمکش با پاسخِ کفیلِ خداشناس پایان نیافت و رئیس شورای هدایت
دوباره نامه نوشت که: آقا کجای کاری؟ ما پیش از تو با جناب وزیر مکاتبه داشته ایم
و او قول هایی به ما داده است. پرونده را بخوان و به ما بنویس که چندتا از آن قول
ها عملی شده است. این گونه بخش های تاریخ آنچنان گویاست که نیازی به تفسیر ندارد. اما من از یکی از ده ها نکته ای که هنگام خواندن این نامه ها به ذهن ام رسید، نمی توانم بگذرم و آن این که "جهنم سوزانی از بی ایمانی و بی وطنی" ای را که "شورای هدایت کشور" هشدارش را در نامه اش داده است، پشتیبانی از دین و ایمانی بود که خودِ آن شورا و نهادهای همگون و جناب وزیر و حکومت پهلوی را برانداخت و آخوند را برتخت شاهی نشاند! دنباله در لینکِ زیر: Post a Comment Friday, October 04, 2024هرجامعه در هر دوره گیرها و گرفتاریی دارد که زمینه سازِ پرسش های بنیادی آن دوره می شود. این گرفتاری ها سه گونه اند: نخست بومی، سپس منطقه ای و سوم جهانی. برای نمونه، در کشور ما، وجودِ حکومتِ "مرگ برامریکا"، مشکلی بومی و ویژه ی ایران است. اما کم آبی، گرفتاری همه ی کشورهای خاورمیانه است و گیری منطقه ای ست. اما آلودی اب و هوا، پدیده ای جهانی ست. بازتاب این گیرها و گرفتاری های سه گانه، بر هر کشور فهرستی از پرسش های بنیادی را میدان می دهد که اهل اندیشه باید آن ها را دریابند و به پاسخ یابی برای هریک از آن ها بپردازند. پرسش های بینادی هر جامعه، گفتمان هایی سیاسی اند. از اینرو، حکومت و یا دولتِ
آن جامعه، خواهان آشکار شدن آن ها در گستره ی همگانی نیست و همواره می کوشد که
پرسش های هدفدار دیگری را در راستای سود و سیاست های خود جایگزین آن ها کند. برای
نمونه، اکنون که ایران در آستانه ی جنگی خانمانسوز و یرانگر با اسرائیل است، به
گمانِ من بنیادی ترین پرسش این است که چرا و چگونه از میان همه ی کشورهای جهان،
امروز ایران باید با اسرائیل درجنگ باشد؟ این پرسش می تواند ده ها پاسخِ ازجنسِ
پاسخ های ساده و آنی که نیازی به درنگ و اندیشیدن و پژوهش ندارند، داشته باشد. اما
پاسخ یابی برای این چرایی و چگونگی کارِ آسانی نیست. واشکافی این پرسش، می تواند
ده ها پرسشِ پُردنباله ی دیگر به ذهن شنونده بیاورد، که من در این یادداشت به برخی
از آن ها اشاره می کنم:
چرا ایران؟ چرا اسرائیل؟ چرا اکنون؟ چرا این گونه؟ چرا جنگ؟ چه اندیشه، رویداد،
دشمنی، بدفهمی، پیشینه ی تاریخی، دینی، قومی، ملی، زیستبومی، یا بده بستان
اقتصادی، یا چالشِ استراتژیک، یا رقابت نظامی یا مالی یا......به این رویارویی کشیده
شده است؟ آیا این رویارویی پروسه است یا پروژه؟ اگر پروسه است، آیا هدفمند بوده است یا
خودبخود آغاز شده است و یا بخشی از بازتاب های پیش بینی نشده یا پیش بینی ناپذیرِ
پروسه ی دیگری بوده است. اگر پروژه است، چه کسی با چه هدفی آن را آغاز کرده است؟
ماهیّتِ این پروژه اقتصادی ست یا سیاسی یا فرهنگی یا تاریخی؟ پیوند استراتژیک آن
با سود و زیان ایران چیست؟ چرا پیش از آن که این پروژه به نقطه بی بازگشت کنونی برسد،
کسی یا کسانی جلوی پیشرفت آن را نگرفته اند؟ چرا اکنون کسی در پی یافتن راه چاره
دیگری نیست. چرا، چرا و چراهای دیگر.
برای پاسخ دادنِ این پرسش بنیادی، نخست باید همه ی پرسش های پی آیندِ آن را پاسخ
داد. بدبختانه پیدایش نفت در ایران و جایگاه استراتژیک آن در رقابت های ابرقدرت
های بزرگ سبب شده است که مردمانِ ایران در دوسده ی گذشته، زمانی و مکانی برای
شناسایی و بررسی پرسش های بنیادی کشور خود نداشته باشند و از سود و زیان ملی کشور
خود بی خبر باشند. Post a Comment Friday, September 20, 2024. خداوندا، دلی دُر دانه اش ده دل او را به من نزدیکــتر کـن بجز من، مهر هر کس در دل اوست به گردِ شمع سوزانِ وجودم در آن زلف پریشانِ دل انگیز ولی گر آنچه می گویم، نشاید Post a Comment Thursday, September 19, 2024انفجارِ بی سیم ها و پیجرهای رزمندگان حزب الله، چشم اندازِ رزمی تازه ای را در دیدرس همگانی گذاشته است. می گویم "در دیدرس"، زیرا که خرابکاری الکترونیک اکنون سال هاست که بخشی از جنگ سایبری بوده است اما اکنون با این رویدادِ ویرانگر، توجه جهانیان را بسوی خود کشیده است. پیشاپیش باید یادآور شوم که این کردارِ تروریستی، جنایت برهنه و آشکاری علیه بشریت بود و بازتاب های آن، استراتزی های رزمی بسیار زیانبار و انسان ستیز و ضد اخلاقی خواهد داشت که من به دونمونه ی آن اشاره می کنم: نخست این که این آتش افروزی، امنیتی کردن اشیاء و اجناسِی که کاربردِ روزمره دارند است. برای نمونه، از این پس می توان پنداشت و باور کرد که ابزارهای الکترونیکی که از چین و امریکا و دیگر کشورهای صنعتی صادر می شوند، می توانند با توان انفجاری که در خود دارند، سرمایه گذاری آسان و ارزان نظامی باشند. به این معنا که اگر هر تلفن، کامپیوتر، تلویزیون، کنتور و موتور برق، اتومبیل، قطار، هواپیما، کشتی و هرآنچه با برق کار می کند و موج گیر و وایفا دارد، تراشه ای انفجاری درخود داشته باشد، می تواند در هنگام جنگ بکار افتد و به یکباره کشوری را به آتش بکشد و میلیون ها نفر را بکام مرگ بفرستند. حتی با خوش بینانه ترین نگاه، می توان پنداشت که هریک از این ابزار می تواند با داشتن دوربین و میکروفون و ردگیر، اطلاعات زمانمند آنی در همه ی ساعات شبانروز، برای سازنده ی آن ابزار و شبکه ی امنیی حکومت آن کشور بفرستد. دیگر آن که صنعت و تکنولوژی برداری فرهنگی دارد که سبب می شود سودِ هر دستاوردِ تازه برای مردم کشور صادر کنند باشد و زیان های آن برای مردم کشورهای وارد کننده. ابزارِ جنگی سایبری نیز پیرو همین منطق است. این ابزار، ساختار و بافتارِ فنی و دیجیتال پیشرفته ای دارند که اطلاعات و مهارت های کاربردی آن ها در دسترسِ کشورهای پیرامونی نیست و شاید هرگز نیز نباشد. جنگِ سایبری نیاز به داشتنِ اطلاعاتِ چند - رسانه ای زمانمند و زنده دارد. کشورهایی که سازوکارِ گردآوروی اطلاعات درست و دقیق و زمانمند ندارند، نه توان هماوردی با آن را دارند و نه تابِ درگیری در چنان جنگی. نمونه ی زنده ی این چگونگی، جنگِ میان اسرائیل و ایران است که در آن، اسرائیل با اطلاعاتِ بهتر و بیشتر و زمانمندتر، برتری داشته است و تاکنون در ایران و هرجای دیگرِ جهان، هرکس راه خواسته، کشته است و هرجا را لازم دانسته، بمباران کرده است. بله، جنگ، سایبری، بلای ویرانگر تازه ای ست که ای بسا در آینده یا نه چندان دور، به دوره تازه ای از استثمار کشورهای پیرامونی، یعنی کشورهایی که دسترسی به دانش و امکانات دیجیتال و روباتیک و هوش مصنوعی ندارند،کشیده شود. مباد. Post a Comment Saturday, September 14, 2024پرسید: "کجاست اون جهان بهتری که سالهاست نویدش را می
دهی؟"
جواب داد: "بحث را بجای خوبی کشوندی". سپس چیزکی
در دستش گذاشت و گفت: "یک ذره از این مواد بزن تو رگ و ببین به چه جهان
بهتری می توان رسید." Post a Comment |
يادداشت های ابراهيم هرندی eh118@yahoo.com نوشته های ديگر:مقاله ها و يادداشت ها برآيش هسـتی شعـــر طنـــــز پيوندها:کتاب های من بايگــانی:
August 2004
January 2005 May 2005 August 2005 September 2005 October 2005 November 2005 December 2005 January 2006 February 2006 March 2006 April 2006 May 2006 June 2006 July 2006 August 2006 September 2006 October 2006 November 2006 December 2006 April 2007 May 2007 June 2007 July 2007 August 2007 September 2007 October 2007 November 2007 December 2007 January 2008 February 2008 March 2008 April 2008 May 2008 June 2008 August 2008 September 2008 October 2008 November 2008 December 2008 February 2009 March 2009 April 2009 May 2009 August 2009 September 2009 October 2009 November 2009 December 2009 January 2010 April 2010 May 2010 August 2010 November 2010 December 2010 January 2011 February 2011 July 2011 October 2011 November 2011 December 2011 September 2012 October 2012 December 2012 January 2013 February 2013 March 2013 April 2013 July 2013 August 2013 September 2013 October 2013 January 2014 February 2014 April 2014 May 2014 June 2014 July 2014 August 2014 September 2014 October 2014 November 2014 December 2014 January 2015 February 2015 March 2015 April 2015 May 2015 June 2015 July 2015 August 2015 September 2015 November 2015 December 2015 January 2016 March 2016 April 2016 May 2016 July 2016 August 2016 September 2016 October 2016 November 2016 December 2016 January 2017 February 2017 March 2017 April 2017 May 2017 June 2017 September 2017 October 2017 December 2017 April 2018 May 2018 June 2018 July 2018 August 2018 September 2018 October 2018 November 2018 December 2018 January 2019 February 2019 June 2019 September 2019 October 2019 November 2019 February 2020 March 2020 April 2020 May 2020 June 2020 July 2020 August 2020 January 2021 February 2021 March 2021 April 2021 August 2021 September 2021 October 2021 June 2022 July 2022 September 2022 October 2022 November 2022 December 2022 February 2023 March 2023 April 2023 May 2023 June 2023 July 2023 August 2023 September 2023 October 2023 November 2023 December 2023 February 2024 March 2024 April 2024 May 2024 June 2024 July 2024 August 2024 September 2024 October 2024 November 2024 |