گـُوبـــاره
 

Thursday, February 02, 2017


در گستره ی فرهنگ (2) 


در بخش نخست گفتيم که جدا انگاری فرهنگ و طبيعت، ريشه ای ديرين در تاريخ انديشه دارد. غربيان از ديرباز، فرهنگ و طبيعت را روياروی يکديگر می پنداشته اند. در فرهنگ های شرقی نيز، جدال عقل و دل، نمادی از اين چگونگی ست. در فلسفه غربی، برابر گذاری فرهنگ و طبيعت و کوشش در شناسايی اندازه اهميت هر يک در شکل گيری انسان و جامعه، رشته ای بسيار کهن و داز دامن است. نيز اين پرسش که انسان پديده ای طبيعی ست يا فرهنگی، از ديرباز در گستره انسان شناسی، ذهن انگيز بوده است.
انقلاب صنعتی اروپا و دستاوردهای بسيار چشمگيرِ آن پس از سده نوزدهم ميلادی، نقش فرهنگ در زندگی انسان را پُرنماتر نمود. يکی از پرسش های اساسی در آن روزگار اين بود که چه چيزی انسان را در چنين جايگاهی نشانده است که اينگونه آسان برجهان و پديده های آن چيره شده است و همه چيز آن را در راستای سود و رفاهِ خود سربراه و خمش پذير و ابزارگون کرده است؟ پاسخ اين پرسش هميشه؛ "فرهنگ" بود. مراد از فرهنگ، همه اُلگوهای رفتاری و کرداری مردم هر سرزمين برای رويارويی با زيستبومشان است که از راه آموزش و پرورش از نسلی به نسل ديگر سپرده می شود.


Post a Comment
Comments: Post a Comment
Free counter and web stats blog counter
seedbox vpn norway