گـُوبـــاره
 

Tuesday, April 29, 2014


لندنســـــــتان 


لندنستان نام کتابی از ملانی فيليپس، ژورناليست انگليسی ست که درباره گسترش گروه‏‏ ‏های اسلامی در بريتانيا در چند دهه گذشته نوشته است. نويسنده با افزودن پسوند فارسیِ، "ستان" به لندن، می خواهد اين پنداره را در ذهن خواننده پديد آورد که لندن نيز، چون افغانستان  و چچنستان، پايگاه گروه های تندرو و تروريستی اسلامی شده است. وی با آوردن نام تروريست های نامداری چون ريچارد ريد و ذکريا موسوی و چند ابو و ابای لندن نشين، می نويسد که اگرچه حکومت انگليس، اجازه اقامت به اعضای اين گروهک ها را برای برپايی کانون های تروريستی خود در لندن داده است و اميدوار است که بتواند با رصد کردن آنها از پشتيبانان آن ها و برنامه هايشان با خبر شود، اما کسی نمی داند که اين چگونگی چه بازتابی در آينده برای مردم انگلیس خواهد داشت.

نويسنده در اين کتاب برآن است که فرهنگ پشيمانی از کردارهای استعماری،  پذيرش نسبی بودن ارزش ها و چند مليتی بودن جامعه در انگليس، زمينه مناسبی برای رشد تروريسم اسلامی و گروهک های تروريستی در لندن فراهم آورده است.  اين چگونگی سبب شده است که سازمان های جاسوسی کشورهای ديگر، انگليس را در ليست کشورهايی مانند، عراق، افغانستان، ايران، سومالی، يمنو سوريه بگذارند و هريک چندين مامور ويژه به سوی لندنستان بفرستند.



لندنستان، کتابی خواندنی ست، بويژه برای بسياری ما ايرانيان که اين کشور را شير ِ پير ترفندمند می انگاريم. اما تنها ايرادی که بعنوان خواننده ايرانی اين کتاب به آن می توان گرفت، اين است که چرا نويسنده محترم آن را به ياد و خاطره ِ جاودانياد، دائی جان ناپلئون تقديم نکرده است!؟  


Post a Comment

Saturday, April 26, 2014


ستيز شهر و روستا در جغرافيای خيال. 


چشم اندازِ ادبی بسياری از هنرمندان ما، بويژه آنان که در ايران دست اندر کار ادبيات داستانی هستند، در چند دهه  گذشته روستايی شده است. در بسياری از داستان‏ها و فيلمنامه‏ها و شعر‏ها، روستا در برابر شهر، نماد پاکی و سادگی و روزگار از دست رفته‏ شهرنشينانی پنداشته می‏شود که زمانی زندگی روستايی آرام و رام و بی شيله- پيله‏ای داشته‏اند و اکنون خود را در چنبر زندگی پوچ و بی معنای شهری گرفتار می بينند و برآن می شوند تا ناشادمانی خود را از زندگی ناگزير خود در شهر، اين "جنگل آهن و دود، نشان دهند. چنين است که در جغرافيای خيال بسياری از هنرمندان روزگار ما، روستا، زيستگاهی انسانی و طبيعی و سالم و شهر، کانون آلاينده  ِجان و تن انسان و چنبر و چرخه خُرد کننده انسانيت و اخلاق و عاطفه انگاشته می‏شود. چــرا؟

به گمان من چرايی اين چگونگی، نشان از پيروزی چشم انداز سياسی حکومت آخوندی بر چشم انداز مدرن در ايران امروز دارد. اين چشم انداز، واپسگرا، روستايی و آينده گريز است. آخوند‏ها خوب می دانند که روستا، خانه امن دين و شهر، کشتارگاه انديشه های دينی است. روستا، پايگاه سنت و شهر زادگاه نوخواهی و بدعت و مدرنيت است. در شهر، انسان به انديشه انسان-خدايی رسيده است. در شهر، انسان برای آزادی مبارزه کرده است و به پيروزی‏هايی نيز دست يافته است. در شهر، زن از بند حجاب رهيده است و خلاصه در شهر، انسان به حقوق شهروندی و حقوق بشر دست يافته است. از اينرو شهر را بايد قتلگاه دين و انديشه دينی دانست. هم از اينروست که حکومت‏ آخوندی نيز، همه نيروهای دهشت و آزار و ستم خود را در شهرها بکار می گيرد و در شهر مردم را به رگبار گلوله می بندد و در شهر با مانورهای جنگی خود، مردم را به هراس می اندازد. در روستا، انسان برده تکليف است و در شهر، آزاده ای با حق خواه. روستا نماد گذشته و شهر نماد آينده است. آينده‏ای که پيروی و سرسپاری و دست بوسی و باردهی مردم را برنمی تابد و به همگان نويد و حق آزاد بودن و آزاد زيستن و آبادی و شادی می دهد.

بلــه، نويسنده‏ای که ياد ِ دل تنگانه‏اش از روستا، او را ناخودآگاه به ستيز با زندگی شهری و نمادهای آن وامی دارد، شايد آگاه نباشد که ناخواسته آب به آسياب دشمنان انسانيت می زيزد و بی که بخواهد و يا بداند، با حکومت آخوندی همدل و همزبان شده است.        


Post a Comment
Free counter and web stats blog counter
seedbox vpn norway