گـُوبـــاره
 

Tuesday, May 27, 2008


در ســــــــــراچه اکـــــــنون 



حـوصله آب ديـگه داشـت سـر می رفت
خودشو می ريخت تو پاشوره در می رفت
(فروغ فرخزاد)

طلای سياه يا بلای سياه؟

می گويند ساختار روانی انسان به گونه ای ست که پيروزی های خود را بحساب خود می گذارد و شکست ها و ناکامی ها را بحساب ديگران. اين سخن را درباره قوم ها و ملت ها نيز می توان گفت. نمونه ايرانی اين چگونگی، رويارويی ايرانيان با رويدادهای تاريخی ست؛ هر رويدادی را که پنداره همگانی خوشايند می داند، به ايرانيان نسبت می دهد، مانند؛ ماندگاری زبان فارسی و پايداری آن در برابر يورش زبان و فرهنگ عربی. اما هرآنچه ناخوشايند و ناروا انگاشته می شود، کار ديگران است، مانند؛ ناتوانی ايران در صنعتی شدن – که به گمان بسيارانی، کار انگليسی هاست – و يا ناکامی از بهره وری از سود ناشی از نفت که – باز هم تقصير انگليسی ها و البته امريکايی هاست. گاه نيز رويدادی دستکار خود ايرانيها پنداشته می شود و سپس با آشکار شدن پيامدهای حساب نشده آن به ديگران نسبت داده می شود، مانند انقلاب که نخست نزديک به صد در صد مردم آن را بومی می دانستند و اندی و چندی بعد بسياری درماندند که – بقول شاعر- ما انقلاب کرديم يا انقلاب ما را؟

امروز بيش از يک سده از روزی که نخستين کلنگ ِ اولين چاه نفت در خاورميانه در ايران به زمين زده شد، می گذرد. يک صد سال پيش، نخستين بشکه نفت از اين سوی جهان از ايران بسوی انگليس روانه شد. از آن زمان تاکنون سخن درباره خوب و بد اين رويداد بسيار گفته و نوشته شده است. برخی پيدايش نفت در اين سرزمين را " بلای سياه" خوانده اند. اين سخن اشاره به بازتاب های سياسی و فرهنگی ای دارد که پيدايش و فروش نفت سبب شده است، برخی ديگر پاسخ داده اند که اگر چنين است چرا نفت را بايد بلای سياه خواند؟ مگر نه اين است که اين ماده تنها جنس صادراتی جدی کشور ماست که هر ساله ميلياردها دلار بسوی ايران سرازير می کند؟ پس با اين حساب بايد شيوه مديريت نفت را بلای سياه خواند و نه خود آن را که سرمايه بزرگ و سودمندی برای کشور ما بوده است.

..................................................

Catch 22

جوزف هلر، نويسنده امريکايی، سال ها پيش داستانی نوشته است بنام:Catch 22. نمی دانم آيا اين کتاب به فارسی برگردانده شده است يانه؟ درسرزمين های انگليسی زبان، نام اين کتاب بسی بيش از خود کتاب و نويسنده آن، آشناست، به گونه ای که می توان گفت بسيارانی می پندارند که اين نام گويه ای زبانی ست که از ديرباز درزبان انگليسی بوده است و نه نام کتابی که هلر نزديک به چل سال پيش نوشته است. نمونه ايرانی اش شايد دايی جان ناپلئون باشد که کم کم دارد به گفتمانی در زبان فارسی بدل می شود، چرا که اگر بگويی ذهنيت دايی جان ناپلئونی و يا انديشه دايی جان ناپلئونی، آنانی که اين کتاب را خوانده اند و يا سريال آن را ديده اند، خوب می دانند که چه می گويی.

ما در زبان فارسی برابر نهادی برای اين کچ 22 نداريم. البته اگر هم داريم، من از آن بی خبرم. البته گفتمانی نزديک به آن داريم و آن اين که: " گل بی خار در عالم نباشد". معنای آن گويه هم همين است؛ خار ِ خراشنده ای که در پای گل با نرمای مخملين و دلفريب ِ آن همنشين است، اشاره ای به گرفتاری های گريز ناپذيری که در ذات بسياری از پديده های جهان نهفته است. يعنی که هرچه زيبنده و نيکوست، بهايی دارد.

***

بيدل هندی

چه مقدار خون در عدم خورده باشم
که برخاکم آيی و من مرده باشم
بيدل

سالهاست که دلم می خواهد چيزی درباره بيدل هندی بنويسم اما هربار که دست به قلم می شوم، دست و دلم می لرزد. ما ايرانیها زبان را حرام می کنيم. لااقل من اينجوری می انديشم. اقتصاد زبانی سرمان نمی شود. خودم را می گويم. هزار جمله می نويسيم، تا يک نکته را بگوييم. ما قدر زبان را نمی دانيم و هميشه به گفته ناصر خسرو،دُر دری را پامال می کنيم.

اما درباره بيدل....نه، بهتر است بيشتر روش فکر کنم.

***

دو شــــعر کوتــــاه

مسافر را چه سود از
گذر از راهی
که در پی خود گمُ می شود

**

از شيری ترين کهکشان ستاره ای می چيند
در مشت می فشارد
و افروزه های آن را
در آسمان دره رويا برمی پاشد


Post a Comment
Comments: Post a Comment
Free counter and web stats blog counter
seedbox vpn norway